آرامش مشوش در روانشناسی, تست هوش و شخصیت, شور جوان، عشق جوان

روانشناسی, تست هوش و شخصیت, شور جوان، عشق جوان، خواستگاری جوان، ازدواج جوانان

آرامش مشوش در روانشناسی, تست هوش و شخصیت, شور جوان، عشق جوان

روانشناسی, تست هوش و شخصیت, شور جوان، عشق جوان، خواستگاری جوان، ازدواج جوانان

زن نیاز به احساس امنیت از جانب همسرش دارد چرا زن ها در مقایسه با

زن نیاز به احساس امنیت از جانب همسرش دارد
چرا زن ها در مقایسه با مردان به آرامش خاطر بیشتری نیازمند هستند؟
چرا زنان همواره نیاز دارند برای آینده ی روابط با نامزد/همسرشان برنامه ریزی کنند؟
چرا زنان باید به طور مستمر و مداوم از افکار و احساسات نامزد/همسرشان باخبر باشند؟
چرا زن ها هنگامی که مرد زندگی شان دلیل ناراحتی یا نگرانی خود را با آن ها در میان نمی گذارد مضطرب و نگران می شوند؟
پاسخ تمامی پرسش های فوق یک چیز است. یکی از اساسی ترین نیازهای ما زن ها در روابط صمیمی مان این است که احساس امنیت کنیم. در این جا منظورم امنیت جانی یا فیزیکی و جسمانی نیست، بلکه بیشتر امنیت احساسی و عاطفی را در نظر دارم. احساس عمیق و درونی از این که رابطه مان محکم و استوار و ماندگار است و این که نامزد/همسرمان در
عشق خود جدی و ثابت قدم است و به ما نیز متعهد و پای بند. به طوری که بتوانیم به عشق او اعتماد کنیم و بنابراین بتوانیم به خود نیز اجازه دهیم تا تمام و کمال عشق بورزیم و جز عشق پاسخ نگیریم.
این امنیت عاطفی کلید گشایش دل و جان زن محسوب می شود. هنگامی که ما زن ها احساس امنیت می کنیم می توانیم دل بدهیم و خود را آرام کنیم. هنگامی که امنیت داریم، می توانیم خطر کنیم و در عین حال آرامش خاطر داشته باشیم و بدرخشیم .
چرا نیاز احساس امنیت تا این حد برای زنان اهمیت دارد؟ به عقیده ی من تمامی زن ها جایی در ژرفای وجودشان اندکی احساس ناامنی دارند. شاید به لحاظ برخی مناسبات اعتراف به این حقیقت صحیح نباشد. اما به عقیده ی من واقعیت دارد. هر چه قدر ما زن ها خود را با سواد، آزاد، مستقل، و متکی به خود تلقی کنیم، اما باز هم بخشی از روح و روان ما وجود دارد که همواره با آن در حال نبرد و سروکله زدن هستیم و همواره نیز خود را به این دلیل سرزنش می کنیم.اما هرگز قادر نیستیم بر آن چیره شویم، یا آن را از میان برداریم و یکی از رازهای ناگفته ی ما زن ها نیز همین است.
این احساس ناامنی از کجا می آید؟ پیش از هر چیز این احساس زاییده زندگی در اجتماعی است که در آن مردها در بیشتر زمینه ها تسلط دارند. اجتماعی که در آن هنوز بیش از چند دهه نیست که زن ها (اسماً و نه رسماً ـ در کتاب های قانون و نه در عمل) از جایگاهی برابر و حقوقی مشابه با جایگاه و حقوق مردان برخوردار هستند. حقوقی که از صبحدم تاریخ مردان همواره از آن بهره مند بوده اند. حتی امروز نیز در بسیاری از مناطق همین کره خاکی جنس مذکر بسیار ارزشمندتر تلقی می شود و نوزادان دختر به دست مرگ سپرده می شوند و به درد خانواده نمی خورند چرا که پیش از هر چیز به زیان اولاد ذکور و وارثینی هستند که فردا روز مستغلات و دارایی های خانواده به آنان منتقل خواهد شد.
ممکن است بگویید که این حالت فقط در کشورهای توسعه نیافته واقعیت دارد با وجود این حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان از جمله ایالات متحده نیز دستمزد زنها حتی در قبال انجام کاری واحد از دستمزد مردها کمتر است. این مطلب همچون زنده به گور کردن نوزادان دختر فجیع نیست، اما هنوز به وضوح القاء کننده این پیام است که مردان با ارزش تر از زنان هستند، این طور نیست؟
در سطح جسمانی نیز زن ها ماهیتاً در مقایسه با مردان در معرض آسیب پذیری هستند. که این خود نیز به احساس ناامنی درونی ما زن ها می افزاید. بدن ما زن ها می تواند مورد تجاوز مردان قرار بگیرد.
مردان می توانند به رغم میل باطنی و تمایل ما زن ها به حریم شخصی و مختص به خود ما وارد شوند. بیشتر ما زن ها به لحاظ جسمانی، ضعیف تر از مردها هستیم. گرچه ممکن است هرگز به این واقعیات به طرزی خودآگاه فکرنکنیم و متوجه آن ها نباشیم، اما در سطحی ناخودآگاه، احساس امنیت فیزیکی (جسمانی)و روحی ـ روانی ما زن ها را تحت تأثیر قرار می دهند.
اما به منظور درک هرچه عمیق تر ریشه های اساسی ناامنی ما زن ها، باید به ما زمان های بسیار دور و آغاز تمدن بازگردیم و به اجداد مؤنث خود نگاهی بیاندازیم.زن های آن زمان به منظور بقاء و حفظ حیات خود کاملاً متکی به مردان بودند. این مردها بودند که شکار می کردند، لذا تنها تأمین کنندگان غذا محسوب می شدند. جنگجویان نیز همین طور. بدین معنا که این فقط مردها بودند که می توانستند در مقابل حملات دیگر حیوانات یا تهدیدات انسانی مقابله کنند و زن ها و بچه ها را در مقابل این گونه خطرات محافظت نمایند. در چنین شرایطی زن ها تنها یک هدف را در ذهن خود دنبال می کردند. این که مردانی را بیابند که از آن ها و بچه هایشان مراقبت و محافظت کنند. بچه هایی که به محض شروع قابلیت باورری در زن تعداد بسیاری از آن ها یکی پس از دیگری متولد می شدند.
تصور کنید که به منظور حیات و بقای خود منحصراً آن هم به معنای واقعی کلمه به مردها متکی بودید. چه اتفاقی می افتاد چنانچه مرد زندگی تان دیگر از شما خوشش نمی آمد و شما و بچه هایتان را از غار یا پناهگاه خود بیرون می کرد تا حیوانات وحشی دیگر شما را ببلعند؟ چگونه می توانستید در چنین شرایطی احساس امنیت کنید؟ آیا به راستی احساس امنیت در چنین شرایطی اصولاً امکان پذیر بود؟
با این که سالیان بسیاری از پیشرفت تمدن انسانی می گذرد، اما با وجود این، شرایط جسمانی، اقتصادی و اجتماعی زن ها تقریباً دست نخورده باقی مانده است. ما نمی توانیم به تنهایی و بدون مردها از خود حمایت کنیم. ما از آزادی هایی که مردها در اختیار دارند، برخوردار نیستیم. لذا احساس اقتدار شخصی و اعتماد به نفس ما زن ها حتی در بهترین شرایط بسیار محدود است. تنها ظرف یک قرن گذشته بوده است که پذیرش اجتماعی جهت اشتغال زن ها و استقلال اقتصادی آن ها فراهم شده است. و تنها همین اواخر بود که با ابداع روش های جلوگیری از حاملگی زن ها در بچه دار شدن خود حق انتخاب پیدا کرده اند.
اینها شرایط و سوابق تاریخی ای هستند که ما زن ها از آن پدید آمده ایم. چه هیجده ساله باشیم و چه هشتاد ساله، چه به اقتدار رسیده باشیم و چه هنوز برای رسیدن به آن در حال دست و پا زدن باشیم، اما همچنان در این میراث گذشتگان مشترک هستیم. معتقدم ما انسان ها واجد یک حافظه ی ژنتیکی هستیم که گذشته را همچنان در ما زنده نگه می دارد و با زمزمه هایی که شنیدنی نیستند در گوشمان نجوا می کنند که: «بدون او نمی توانی به زندگی خود ادامه دهی». «بدون او خواهی مرد». «تو نمی توانی به تنهایی موفق شوی ـ فقط مردها داری چنین قدرت و توانی هستند». «بهتر است کسی را برای خود بیابی تا از تو مراقبت کند. زیرا به تنهایی هرگز نخواهی توانست موفق شوی». در متن تمامی این گفته ها این پیام نهفته است که «امنیت نداری.»
چنانچه یک مرد هستید و در حال مطالعه ی این بخش از مقاله می باشید لطفاً توجه داشته باشید که در این جا مقصودم آن نیست که بر علیه مردها قضاوت یا اظهار نظری کرده باشم. بلکه تنها هدفم آن است که دلایل احساس ناامنی درونی زن ها را توضیح داده باشم. احساس ناامنی و نیاز به آسودگی خاطری که بعضی اوقات زیاده از حد یا غیر قابل توجیه به نظر می رسد. اغلب مردها هرگز زن ها را با این دید نمی نگرند. چرا که از سوابق و زمینه های تاریخی بسیار متفاوتی برخوردار هستند و به گونه ای کاملاً متفاوت در این دنیا ایفای نقش می کنند. ممکن است پیش خود بگویید که «من هرگز آن مرد غارنشینی نیستم که زن را یک شئ جنسی تلقی می کرد، برای من اهمیت ندارد همسرم نام خانوادگی مرا برای خود برگزیند یا نه. من او را دوست دارم و هرگز نمی خواهم او را محدود کنم.» پاسخ من در این جا به شما آن است که: «همسر شما زن بسیار خوش شانسی است که شوهری با عقاید شما را برای خود یافته است. اما چنانچه بخواهید دل و جان او را آن گونه که هست درک کنید باید میراث روانی نسل ها پیش از او را نیز بشناسید.
«چرا زن ها به تأیید از جانب مردها نیازمندند و چرا چنانچه آن را دریافت نکنند، احساس ناامنی می کنند؟»
آیا تا به حال اندیشیده اید که چرا بیش از آنچه شایسته و بایسته است
به تأیید از جانب مردها نیازمندید؟ حتی تأیید از جانب مردی که او را چندان نیز قبول ندارید؟ توضیح آن شاید از این قرار باشد: چنانچه همواره در طول تاریخ زن ها چنین آموزش دیده باشند که بقا و حیات آنان در گرو حمایت مردهاست، لذا وظیفه و شغل زن ها این می شود که مردی را به سمت خود جذب کنند و تلاش کنند تا او را از دست ندهند. سر و وضع، ظاهر و قیافه مان، قابلیت هایمان در بستر، نحوه ی بیان و جلوه گری خود، افکار و احساسات مان، مهارت های خانه داری و کدبانوگری مان، نحوه و میزان ویرایش احساسات مان (به طوری که به او برخورید!) و... این عادات، تصمیمات و رفتارهای همگی ریشه در یک تفکر دارند: «آیا این کار او را خوشحال خواهد کرد؟»
ضمیر ناخودآگاه ما همواره به ما می گوید: اگر او را خوشحال و علاقه من نگه داری با تو خواهد ماند و چنانچه با تو بماند، در امان خواهی بود.
به همین دلیل است که بیشتر ما زن ها به دنبال تأیید از جانب مردها هستیم. از خود می پرسیم: «آیا از من راضی است؟ آیا از رابطه مان رضایت دارد» چنانچه جواب مثبت باشد، آن گاه نفس راحتی می کشیم و می توانیم مدتی امنیت داشته باشیم. برعکس چنانچه علایمی دال بر عدم رضایت او را مشاهده کنیم، ناگهان به سرعت احساس امنیت مان از بین می رود و جای آن را ناامنی می گیرد.
این الگوی جست و جو و دریافت تأیید، شخصاً در خودم و نیز در بسیاری از زن های دیگر که به آن ها مشاوره داده ام فرآیندی ناخودآگاه و واکنشی بدوی است. که شدت آن را در روابط، بیشتر ما را به شگفتی وادار می سازد.
از خود می پرسم: «چرا نظر او باید تا این حد اهمیت داشته باشد؟ چرا تا مسئله کوچکی پیش می آید تا این حد احساس ناامنی می کنم؟ به عقیده ی من پاسخ این معما آن است که تأیید یا عدم تأیید یک مرد به طرزی ناخودآگاه فعال کننده مکانیزم های حیات و بقا در ما زن ها و تولید کننده ی احساس خطر و متعاقب آن احساس ناامنی در ما است.
بیایید به سناریوی کوتاهی توجه کنیم که به خوبی مطلب فوق را به تصویر می کشد.کتی و جوآن مدت دو سال است که با یکدیگر نامزد شده اند. بعد از ظهر یک روز جمعه کتی متوجه می شود که جوآن در خود فرو رفته است و بسیار تحریک پذیر و زودرنج شده است. هنگامی که از او می پرسد آیا اتفاقی افتاده است؟ جوآن پاسخ می دهد که: «خیر، هیچ اتفاقی نیافتاده» کتی تلاش می کند او را به صحبت بیاورد و به او می گوید که رفتارش طوری است که گویی از چیزی ناراحت و عصبانی است. و این که این حالت او را مضطرب و نگران کرده است. جوآن نیز مرتباً ساکت تر و ساکت تر می شود. نهایتاً کتی از جوآن می پرسد که آیا همچنان می خواهد با او ازدواج کند یا خیر. جوآن عصبانی می شود و می گوید، «نمی دانم مشکلت چیست؟ اما من دیگر از این وضع خسته شده ام» این را می گوید و به اتاق دیگری می رود تا به تماشای تلویزیون بنشیند.
کتی چه احساسی دارد؟ او عصبی، نگران و مضطرب است و در اندرون خود احساس دلشوره و دل واپسی بدی می کند. غرایزش به او می گویند: «حتماً مشکلی پیش آمده است. نارضایتی ظاهری جوآن ترس از مرگ را در او فعال کرده است. گویی هنگامی که بوی مسئله یا مشکلی به مشام او می خورد، آژیر خطری در ضمیر ناخودآگاه او روشن می شود: «خطر!خطر!» تمامی این چیزها چنان سریع و اتوماتیک اتفاق می افتند که او حتی متوجه شان نیز نیست.
جوآن چه احساسی را تجربه می کند؟ او ناراحت، تحریک پذیر، گیج و سردرگم شده است. نمی تواند بفهمد که چرا کتی امروز این قدر ناراحت شده و ترسیده است. تنها اتفاقی که افتاده بود، این بود که سرش درد می کرده و می خواسته مدتی را به تنهایی تلویزیون تماشا کند.
تقصیر با کیست؟ با هر دو.کتی باید نحوه ی عملکرد مکانیزم حفظ حیات و بقا را در خود بهتر درک و واکنش های خود را تعدیل کند و جوآن نیز باید ببیند چه کار کرده است که سبب بی تابی کتی شده است. که در این باره عدم مخابره ی اطلاعات کافی در باره ی علت ناراحتی اش به کتی است که این نیز به نوبه ی خود موجب شده است کتی به نتایج غلطی برسد. می توان گفت چنانچه هر دوی این ها نسبت به یکی از نیازهای اساسی زنان که همان نیاز به احساس امنیت است شناخت و آگاهی کافی پیدا کنند به نفع هر دویشان خواهد بود.
اولین باری را که درباره ی همین موضوع برای گروهی از مردان و زنان سخنرانی کردم، هنوز به یاد دارم. زنها سرهایشان را به علامت توافق تکان می دادند و در چشمان بسیاری از آنها نیز اشک جمع شده بود، اشک به این دلیل که همگی در یک زخم مشترک بودند، زخمی در قلبشان که قبلاً هرگز بر روی آن انگشت نگذاشته بود. اما مردان! آنها
با صداقت و احترام تمام گوش می کردند. ابروانشان در هم کشیده بود و چشمانشان در اندیشه و جستجوگر و پرسان. گویی سعی می کردند این واقعیت را که در عین حال برایشان بسیار عجیب و غریب و بیگانه به نظر می رسید، درک کنند.
در پایان سمینار مردی در حالی که دست زنش را محکم گرفته بود، به طرف من آمد و چیزی گفت که فکر می کنم بیان کننده ی احساس بیشتر مردها باشد. او گفت: «هرگز با این دید به زن ها نگاه نکرده بودم. آنچه گفتید منطقی به نظر می رسید. گویی بخش نامرئی در وجود همگی زن ها وجود دارد که پیش از آن هیچ چیز در آن باره نمی دانستم. همیشه فکر می کردم مرد مهربان و با احساسی هستم. اما نمی دانستم...»
به خوبی می توانستم دریابم که مردی مهربان و حساس بود. اما حتی حساس ترین مردها نیز هرگز به اندازه ی زن ها به احساس امنیت نیازمند نیستند. چرا که آن ها محصول هزاران سال برنامه ریزی احساسی ناخودآگاه نیستند! همین که صحبت های آن مرد تمام شد، زنش او را به سمت خود کشید و گونه اش را بوسید. آن بوسه خود گویای همه چیز بود. برای نخستین بار شوهرش چیزی نامرئی و بیان ناشدنی از وجود او را درک کرده بود که زن هرگز نتوانسته بود خودش نیز آن را درک کند. تا چه برسد به این که برای شوهرش توضیح دهد. نتیجه؟ این که صرف فهم و درک این قضیه از جانب مرد منجر به تولید احساس امنیت در همسرش شد که در تمام طول این مقاله در آن باره صحبت کردیم.

آنچه مردها باید دراین باره بدانند:

آنچه مردها باید دراین باره بدانند:

*ما زن ها اغلب برای خوشحالی و آرامش شما نیازها و خواسته های خود را فدا می کنیم.
*ما برای خوشحالی شما احساسات و عواطف خود را کنار می گذاریم.
*ما اغلب اوقات احساسات خود را فرو می خوریم. به شما می گوییم آنچه گفتید، ما را ناراحت نکرده است،احساس تنهایی خود را لاپوشانی می کنیم تا شما احساس کنید شوهرخوبی برای ما هستید.
*هرگز جرأت نمی کنیم به شما بگوییم ما را ناراحت کرده اید مگر آن که به راستی از دست شما عصبانی باشیم یا از پیش قلب های مان را به روی شما بسته باشیم.
*هرگز به روی خود نیز نمی آوریم که چقدر خسته و بی رمق شده ایم یا چقدر تحت فشار و اجبار هستیم.تا شما را خوشحال نگه داریم، بلکه به ما افتخار کنید.

راه حل:


01 به نشانه های هشدار که حاکی از آن هستند که نامزد/همسرتان بیش از اندازه کار می کند، بیش از اندازه می بخشد و از خود مایه می گذارد، و درعوض چیزی دریافت نمی کند و به عبارتی تشنه ی محبت است توجه کنید.

نشانه های هشدار حاکی از تشنه ی محبت بودن زن ها.
01 تحریک پذیری
02 عصبی و زودرنج بودن
03 پرتوقع بودن
04 خستگی مزمن
05 کم اشتهایی یا پرخوری
06 افسردگی
07 مشغولیت های افراطی
08 سردمزاجی و بی تفاوتی جنسی
09 سردی احساسی و عاطفی
010 مصرف الکل یا موادمخدر
منتظر نشوید زن زندگی تان از هم بپاشد، منفجر شود یا بیمار، تا سرانجام به او توجه کنید.به یاد داشته باشید که ما زن ها احتمالاً هرگز به شما نخواهیم گفت چقدر اوضاع بد یا وخیم شده است یا اینکه چقدر افسرده هستیم با به لحاظ روحی تا چه میزان احساس خستگی و بی رمقی می کنیم. دقت کنید مبادا کمتر از آنچه می دهیم، دریافت نکنیم وخود را زیاده از حد فدا نکنیم. چنانچه متوجه یکی از این علایم شدید توصیه های ارائه شده در این مقاله را به کار ببندید.

02اوضاع و احوالش را بپرسید و جویا شوید

ممکن است شما مردها هرگز متوجه نشوید که ما زن ها چند بار در روز از شما می پرسیم که حال تان چطور است، چه احساسی دارید، چگونه روزی را پشت سر گذاشتید، و سؤالات بسیار دیگری از این قبیل تا مطمئن شویم حال تان خوب است و اینکه بفهمیم آیا خواسته ای دارید که بتوانیم برایتان برآورده سازیم یا خیر. اما شما احتمالاً مانند بیشتر مردها همه ی این چیزها را اینطوری با ما مورد بررسی قرار نمی دهید.سعی کنید گاهی اوقات از نامزد/همسرتان بپرسید:«جلسه چطور بود؟»«بچه ها چه کار کردند» یا «چگونه رفتاری داشتند؟» «ماشین بعد از تعمیرو سرویس چطور کار می کرد؟» «سردردی که داشتی خوب شد یا نه؟» «بعد از مکالمه ای که دیروز با خواهرت داشتی چه احساسی داری؟» از او درباره ی همه چیز بپرسید!
یکی از اشتباهات رایجی که مردها مرتکب می شوند این است که فرض را بر این می گذارند که چنانچه کاری از دست شان برنمی آید ونمی توانند مسئله را حل کنند پس چرا اصلاً در آن باره از نامزد/همسرشان سؤال کنند.
یکی بار مردی به من گفت:«هنگامی که می دانم نمی توانم به حل مشکلی که همسرم در حل کار خود دارد کمکی کنم از او نیز در این باره چیزی نمی پرسم، زیرا هرچه هم که بگویم توفیری نمی کند.»
نکته ای که باید به یاد داشته باشید آن است که حتی چنانچه نامزد/همسرتان به شما بگوید که حالش خوب نیست یا ناراحت است و از دست شما نیز کاری ساخته نیست تا حالش را بهتر کنید همین که از او می پرسید و جویای احوالش می شوید، قلب او را تغذیه کرده اید و احساس محبوبیت به او می دهید.مطمئن باشید توجه شما همیشه مؤثر واقع می شود.

03 از او بپرسید چه کاری از دست تان ساخته است.

زن ها همیشه احساس می کنند مجبورند همه کارها را خودشان به تنهایی انجام دهند. از انجام کارهای خانه گرفته تا مواظبت و مراقبت از بچه ها، برنامه ریزی ها، سازمان دهی و هماهنگ سازی برنامه های دیگران با یکدیگر، خرید و آشپزی به انضمام یک شغل نیمه وقت یا حتی تمام وقت.حتی چنانچه گهگاهی از این همه وظایف سنگین شکایت کنیم، اما همراه به طرزی پنهان معتقدیم که خب، این کارها همواره وظایف زن ها بوده و بخشی از زنانگی ما زن ها را تشکیل می دهند.از این رو هرگاه مردی از ما می پرسد برای کمک به ما چه کاری از دستش ساخته است تعجب کرده، خوشحال شده و بسیار از او ممنون و متشکر می شویم.بسیاری از زن ها در تحقیقاتی که انجام دادم جملاتی نظیر جملات زیر را بیان می کردند:هنگامی که شوهرم پیشنهاد می دهد بچه ها را توی رختخواب شان بگذارد یا آشپزخانه را سر و سامانی بدهد از خوشحالی در خود ذوب می شوم.او فکر می کند با این کارش ادب و احترام را رعایت کرده است اما برای من به این معنا است که واقعاً به زندگی مان اهمیت می دهد. ممکن است کمی عجیب و غریب به نظر برسد، اما کمک های او برای من واقعاً همچون پیش نوازش قبل از مهروزی می ماند. به طوری که احساس عشق بیشتری نسبت به او می کنم و آمادگی بیشتری دارم تا بازیگوشی کنم.به جای آنکه از اینکه همه چیز را خودم به تنهایی انجام دادم از دست او عصبانی و منزجر باشم.
«هرگاه شوهرم از من می پرسد که به چیزی احتیاج دارم یا نه، خیلی خوشحال می شوم. من در کمک خواستن از دیگران خیلی خوب نیستم و نمی توانم به راحتی از دیگران بخواهم کاری را برایم انجام دهند.به طوری که چنانچه مرا به حال خودم رها کنند هرگز از کسی تقاضای کمک نمی کنم. از این رو هرگاه شوهرم پیشنهاد کمک می دهد احساس می کنم که واقعاً توجه دارد و می بیند که من زیاد کار کرده ام یا مثلاً خسته ام و این کار او را برایم خیلی عزیزتر می کند.»
مردان عزیز:باید اعتراف کنم که ممکن است همشیه به راحتی از شما کمک نخواهیم، زیرا گاهی اوقات به طرزی پنهانی چنین اعتقاد داریم که بعضی کارها را خودمان بهتر انجام می دهیم.اما از این که به ما پیشنهاد کمک دهید، همیشه خوشحال می شویم و از شما تشکر می کنیم. با این کار قلب مان را از محبت سیراب می کنید.

روابط و تشنگی محبت

در برخی ازرفتارهای رایجی آورده شده اند که موجب محرومیت نامزد/همسر شما از محبت و توجه می شوند و اغلب نیز ناخودآگاه هستند.

01 نادیده گرفتن و غافل شدن از نامزد/همسرتان و یا رابطه تا هنگامی که مشکل بزرگی تولید شود.

هیچیک از ما عادت نداریم باک بنزین ماشین را تنها زمانی پر کنیم که کاملاً خالی شده باشد.با این حال این همان روشی است که بسیاری از مردم، به خصوص مردها، در قبال رابطه شان اتخاذ می کنند.بدین معنا که صبر می کند و هیچ گونه توجه و محبتی را صرف رابطه شان نمی کنند، مگر زمانی که مشکل بزرگی به وجود آمده باشد.این بدان دلیل نیست که مردها اهمیتی به زندگی عشقی خود نمی دهند.بلکه تنها به این دلیل است که عشق در فهرست اولویت های آن ها بعد از کار، علایق، ورزش و... قرار می گیرد.
همان گونه که قبلاً نیز دیدیم برای اکثریت مردها عشق اولویت اول و حتی دوم و سوم نیز نیست.گویی توجه به رابطه شان را همواره تا آخرین لحظه به تعویق می اندازند.درست به طرزی مشابه که بنزین زدن را تا زمانی که باک کاملاً خالی شده باشد به بعد موکول می کنند.گرچه این عادت چه در مورد زندگی عشقی شان و چه درباره ماشین شان همواره پیامدهای یکسانی به دنبال دارد. بدین معنا که بی آنکه متوجه باشید ناگهان در وسط جاده بنزین تمام می کنید!
مردان عزیز:می دانم همواره ساده نیست که وقت، توجه و انرژی خود را برای رابطه تان صرف کنید.ممکن است گاهی اوقات ترجیح دهید تلویزیون تماشا کنید، یا در اینترنت گشتی بزنید یا حتی اضافه کاری کنید تا مجبور نباشید شکایت های احتمالی نامزد/همسرتان را در رابطه با چیزی بشنوید اما هرچه قلب نامزد/همسر خود را از محبت سیراب تر کنید، رابطه یا ازدواج تان بالنده تر و شکوفاتر می شود و بی آنکه متوجه باشید دوست دارید صمیمی تر و نزدیک تر شوید، زیرا احساس بسیار خوبی را در شما تولید می کند.
قبلاً به این نکته اشاره کرده ام و مجدداً نیز بدان اشاره می کنم که منتظر نشوید نامزد/همسرتان به ستوه بیاید و بخواهد شما را ترک کند تا سرانجام مجبور شوید به شکایت های او گوش کنید.اجازه ندهید چنان تشنه ی محبت شود تا سرانجام از لحاظ احساسی نسبت به شما سرد شود.اجازه ندهید رابطه تان در وضعیت اورژانس قرار بگیرد تا سرانجام به آن رسیدگی و توجه کنید همین الآن این کار را بکنید!
در پایان زندگی، هیچ یک از ما نخواهیم گفت:«ای کاش زمان بیشتری را صرف شغل خود کرده بودم. ای کاش بیشتر تلویزیون تماشا کرده بودم. ای کاش بیشتر به سالن ورزشی می رفتم.» به عقیده من همگی ما پیش از مرگ جملاتی نظیر جملات زیر را به زبان خواهیم راند: «ای کاش بیشتر عشق ورزیده بودم. ای کاش به آنانی که دوست شان داشتم نشان می دادم و می گفتم که چقدر برایم عزیز هستند.»

02 در اولویت قرار دادن بچه ها

در اینجا می خواهم به موضوعی اشاره کنم که ممکن است گفتن آن به لحاظ برخی ملاحظات و مناسبات چندان درست نباشد، اما با تمامی وجودم باور دارم که حقیقت محض است.هنگامی که روابط با کودکان و فرزندان خود را بر روابط با همسرتان در ارجحیت قرار می دهید مرتکب اشتباه بزرگی شده اید که می توان نهایتاً به قیمت تخریب و از هم پاشیدگی ازدواج تان تمام شود. پدر یا مادر خوب بودن به این معنا است که حامی خوبی برای فرزندان خود باشید و از آنها به بهترین نحو مراقبت و حمایت کنید.اما این امکان وجود دارد که در تلاش برای این مهم ناخواسته و ندانسته از همسر خود غافل شوید و او را تشنه ی محبت و توجه نگه دارید.
این الگورا بارها در خانواده های زیادی شاهد بوده ام که در آن یکی یا هر دوی طرفین (زن، شوهر یا هر دو)قسمت اعظم توجه و انرژی روانی و عاطفی خود را صرف کودکان کرده اند و بدین ترتیب فرزندان در حکم چسبی بودند که زن و شوهر را در رابطه کنار یکدیگر نگه داشته بودند.یک روز هنگامی که بچه ها به حدی بزرگ می شوند و به سن خاصی می رسند که خانه را ترک کنند یا به دانشگاه و... می روند زن و شوهر رو به یکدیگر می کند و می بینند که با یکدیگر مانند غریبه ها هستند و رابطه شان مرده است. اما چرا؟ زیرا در تمام مدت طرفین رابطه را از عشق، توجه و صمیمیتی که به منظور شکوفایی و بالندگی به آن نیاز داشته محروم ساخته اند. می توان گفت تمام مدت همه چیز را به فرزندان خود داده اند اما
به خودشان هیچ چیز نداده اند.نهایتاً فرزندان خوب و فوق العاده ای بزرگ می کنند اما ازدواج شان وجود خارجی هم ندارد.
هرگز مردی را فراموش نمی کنم که سال ها پیش آخر هفته در یکی از اولین سمینارهایم در لوس آنجلس شرکت کرده بود. والتر همسرخود گریس و چهار فرزندشان را که همگی از 12 تا 19 سالگی بودند به همراه خود آورده بود و می گفت همگی به این امید شرکت کرده اند که به عنوان یک خانواده با هم نزدیک تر و صمیمی تر شوند. هر کس به آن ها نگاه می کرد می گفت که حتماً زوجی مطلوب و خوشبخت با فرزندانی فوق العاده هستند.
جمعه بعد ازظهر درباره این موضوع در سمینار صحبت کردم که چگونه ممکن است بدون آن که متوجه باشیم همسر خود را ازعشق و محبت محروم کنیم و او را تشنه نگه داریم. متوجه شدم که گریس کمی ناآرام و بی قرار شد و دستش را به علامت این که می خواهد صحبت کند بلند کرد. هنگامی که از او خواستم تا صحبت کند بلند شد و فوراً شروع به گریه کرد.
با گریه گفت:«همه فکر می کنند ما از اون خانواده های حسابی آمریکایی هستیم. اما اگه قرار باشه یه چیزی از این سمینار یاد بگیرم و با دست پر بیرون برم باید راستش را بگم و با خودم و اون هایی که دوست شون دارم صادق باشم.و حقیقت این است که والتر، احساس خوشبختی نمی کنم. تو و بچه ها را خیلی دوست دارم اما تو هیچ وقت منو در اولویت نمی گذاری.از همان لحظه که بزرگترین فرزندمان، جسی، متولد شد، تو بچه ها را در اولویت قرار دادی.تو تمام توجه و محبتی را که من تشنه اش هستم، به آن ها می دی. به اونها می گی که چقدر به آنها افتخار می کنی. درست همان کلماتی که من دوست دارم بشنوم.تو فکر می کنی که پدر مطلوبی باشی و به عقیده ی من هم همین طور است اما شوهر خیلی خوبی نیستی.هرگاه تو رو با بچه ها می بینم، حسودی ام می شه. حسادت به بچه های خودم و بعد از درون احساس بدبختی، تهی بودن و خلأ می کنم.»
در حالی که گریس هق هق می کرد والتر بلند شد و او را به خود نزدیک کرد. چهار فرزند آنها نیز در حالی که روی صندلی دستهای یکدیگر را گرفته بودند اشک از گونه هایشان سرازیر بود. از والتر پرسیدم: «والتر، آیا می دانستی که گریس چنین احساسی دارد؟»
والتر در حالی که می لرزید پاسخ داد: «فکر می کنم در پشت افکارم بله اما هیچ وقت نخواسته بودم که عمداً او را برنجانم یا ناراحت کنم.» سپس رو به همسرش گفت: «عزیزم، متأسفم. من فقط خواسته بودم پدر خوبی باشم. نمی خواستم به تو احساس عدم محبوبیت بدهم. چرا که واقعاً تورا دوست دارم.»
از والتر پرسیدم:«آیا این واقعیت دارد که بچه ها را در اولویت قرار داده بودی؟»
با ساده لوحی تمام اعتراف کرد: «بله، همینطور است. در بچگی پدر خودم هیچگاه در خانه حضور نداشت. فکر می کنم به همین دلیل است که من می خواستم جبران کرده باشم و پدرخیلی خوبی بوده باشم.می خواستم به خودم اثبات کنم که می توانیم خانواده ی خیلی خوبی داشته باشیم.»
پاسخ دادم:«و خانواده ی خیلی خوبی هم هستید.اما پایه و اساس یک خانواده ی خیلی خوب پیش از هر چیز یک ازدواج خیلی خوب است. چه فایده ای دارد بچه ها احساس محبوبیت بکنند، اما هیچ وقت ندیده باشند که شما هم یکدیگر را دوست دارید؟»
سپس رو به گریس کرده از او پرسیدم: «چه خواسته ای از والتر داری؟» گریس با چشمانی معصوم و آسیب پذیر به والتر نگاه کرد و گفت: «از اینکه همیشه شماره دو باشم خسته شده ام. احساس می کنم که به اندازه ی بچه ها مهم نیستم.می خواهم در اولویت باشم.»
سپس ایده ای به نظرم رسیدم.از بچه های خواستم که بلند شوند و رو به پدر و مادرشان بایستند. گفتم: «بچه ها، می خواهم سؤالی را از شما بپرسم: آیا اشکالی دارد چنانچه پدر، مادر را در اولویت اول زندگی اش قرار دهد، حتی پیش از شما؟» بچه های همگی لبخند زدند و سپس با هم فریاد زدند: البته که «نه!»
سپس گفتم:«خب والتر، می خواهم رو به گریس کنی و به او بگویی که از حالا به بعد او فرد شماره ی یک زندگی توست.»
هرگز نگاهی را که بر روی چهره ی گریس نقش بسته بود فراموش نمی کنم. والتر در مقابل تمامی حضار رو به همسرش ایستاد، دستهای او را گرفت و گفت: «عزیزم، قول می دهم که از همین لحظه به بعد مهمترین و عزیزترین فرد زندگی ام باشی.» سپس هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و جمعیت حاضر نیز همگی ابراز احساسات کردند.
سپس گفتم: «یک لحظه صبر کنید، والتر، هنوز تمام نشده است! یک چیز مهم دیگر هنوز باقی مانده. می خواهم به بچه ها بگویی: بچه ها، از حالا به بعد مامان «شماره یک»است!»
در حالی که هنوز گریس را در آغوش خود داشت به بچه ها نگاه کرد و با صدایی بلند گفت: «بچه ها دوست تان دارم. اما از حالا به بعد مامان (شماره یک)است!» چهار بچه ی نوجوان به طرف پدر ومادرشان دویدند و همگی یکدیگر را در آغوش گرفتند و در همان لحظه به راستی خانواده ای فوق العاده و مطلوب بودند.
همچنان پس از گذشت سالها، خاطره ی آن روز را با خود دارم و می دانم که والتر و گریس نیز برای اینکه داستان شان را با شما نیز در میان گذاشته اند خوشحال اند.
همان روز والتر در ازدواج خود با همسرش تجدید پیمان کرد.او نمونه ی واقعی مردی مهربان و متعهد بود که بی آنکه خود نیز بداند با قراردادن بچه ها در اولویت، همسر خویش را تشنه ی محبت و توجه نگاه داشته بود.و گریس نیز که نمونه ی مطلوب یک زن فداکار و از خودگذشته بود از اینکه همسر مردی فداکار و پدری مهربان و از خودگذشته بود به خود می بالید و از اینکه در اولویت نیز نبود هرگز لب به شکایت نگشوده بود.هیچ یک از آنها متوجه ضرر و زیانی نبودند که به ازدواج خود می زدند.
ضرر و زیانی که خوشبختانه غیر قابل برگشت نبود.
بزرگترین و ارزشمندترین هدیده ای که می توانید به فرزندان خود بدهید ازدواجی شاد و ماندگار است. و این مستلزم کار و تلاش از جانب شماست.
هر بار که قلب نامزد/همسر خود را با محبت سیراب می کنید بدانید که قلب کودکان خود را سیراب کرده اید. به طوری که در نهایت عشقی را که شما و همسرتان مشترکاً جا به جا می کنید به کل خانواده سرایت می کند و کل خانواده از خوشحالی و خوشبختی لبریز خواهد شد.
منبع

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند: ما زن ها اغلب به جهت عشق خو

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

ما زن ها اغلب به جهت عشق خود را بیش از حد زیر پا می گذاریم و فدا می کنیم، و درنهایت نیز تشنه ی محبت باقی می مانیم لذا منزجر و عصبانی می شویم.
هرگز این طور نیست که صبح ازخواب بیدار شوید و خودآگاه به خودتان بگویید:«امروز می خوام خودم را فدا کنم و نیازهایم را زیر پا بگذارم تا این که نحس و نق نقو شوم و از درون احساس خلأ و تهی بودن کنم.» اغلب ما هرگز خودمان نیز متوجه نیستیم که داریم این کار را می کنیم.اما نکته این است که در هرحال بیش از آنچه سالم و مفید باشد در روابط صمیمی از خود ایثار نشان می دهیم.
یکی از نمونه های مرد علاقه ام را در زیر آورده ام و آن را «آزمون ماهی» نامیده ام.این آزمون بدین منظور طراحی شده است تا به شما در فهم این که زن ها تا چه حد ناخودآگاه مرتکب این اشتباه می شوند کمک کند.البته این زن ها هستند که باید در این آزمون شرکت کنند. اما مردها نیز می توانند از آن آموزش بگیرند.

آزمون ماهی

خانم های عزیز:فرض کنید که می خواهید برای خود و شوهرتان شام درست کنید و تصمیم گرفته اید که ماهی را به عنوان غذای اصلی انتخاب کنید.دو تکه فیله ی ماهی تازه را از یخچال بیرون آورده و آن را توی ماهی تابه می گذارید تا تفت دهید.در حین اینکه فیله ها پخته می شوند.بقیه ی غذا را آماده می کنید.
هنگامی که مجدداً به ماهی تابه سر می زنید متوجه می شوید که یکی از فیله ها کمی وارفته است.و از آنجا که به چند قطعه شکسته شده است به زیبایی قطعه ی دیگر که درسته دست نخورده است به نظر نمی رسد.قطعات شکسته ی ماهی را برمی دارید و روی بشقاب جداگانه ای می گذارید و کنار آن را با سبزیجات و برنجی که آماده کرده اید تزئین می کنید.
سپس سر میز می آیید.شوهرتان قبلاً برای صرف شام سر میز نشسته و آماده است.یک بشقاب را دریک دست و بشقاب دیگر را در دست دیگر خود دارید.کدام یک از بشقاب ها را مقابل شوهرتان می گذارید؟ بشقاب حاوی تکه درسته ی ماهی یا بشقاب حاوی قطعات شکسته شده ی ماهی؟
هزاران زن و مردی که در سمینارهای گوناگون من حاضر بوده اند در این آزمون شرکت کرده اند و نتایج همواره یکسان بوده است.به مجرد اینکه به آن قسمت از داستان می رسم که یکی از ماهی ها وا می رود زن ها لبخند می زنند و سرهایشان را تکان می دهند، زیرا فوراً متوجه منظور من می شوند. از طرفی دیگر مردها همین طور به من خیریه می شوند بدون اینکه بشود چیزی را از چهره های شان خواند. آن ها نمی توانند بفهمند که اصلاً درباره ی چه چیزی حرف می زنیم و اینکه اصلاً مراد از ماهی چیست؟ هنگامی که داستان به اینجا می رسد که درحالی که یک بشقاب را در یک دست و بشقاب دیگر را در دست دیگر دارید، در برابرشوهرتان ایستاده اید.همگی زن ها می خندند و سپس کف می زنند.اما مردها طوری به ما نگاه می کنند که گویی دیوانه شده ایم یا به لطیفه ای بی مزه می خندیم که از عهد باستان به یادگار مانده است و هرگز کسی قبلاً آن را برای شان تعریف نکرده است. سپس از زن ها می پرسم:«چه تعداد از شما ماهی درسته را به شوهرتان می دهید؟» و سپس همه ی زن ها دست هایشان را بالا می برند. اما مردها هنوز هم به گونه ای به مانگاه می کنند که گویی نفهمیده اند ما درباره ی چه چیزی حرف می زنیم و

منظور از این داستان ماهی چیست!

اما زن ها همگی فوراً متوجه منظور داستان می شوند:«بیشتر ما زن ها هیچ وقت حتی فکر آن را هم نمی کنیم که ماهی وارفته را جلو شوهر خود بگذاریم.» چرا؟ زیرا این کار در تضاد با تمامی آن جیزی است که خودآگاه یا ناخودآگاه درباره ی روابط آموخته ایم. حتی فکر قرار دادن ماهی شکسته و وارفته مقابل همسرمان برایمان چندش آور است. (مگر اینکه به دلیل چیزی از دست او عصبانی باشیم!) و به طرزی غریزی، فوراً ماهی وارفته را جلو خودمان می گذاریم تا او بتواند ماهی درسته و زیباتر را بخورد.
هنگامی که از مردها می خواهم تا همین پرسش را پاسخ دهند و بگویند که کدام یک از ماهی ها را به همسرشان می دادند.پاسخ هایی که می دهند حرص من و سایر زن های حاضر را درمی آورد:«پیش از هر چیز می توانید توضیح دهید که چرا قطعه ی وارفته به خوبی قطعه ی درسته نیست؟»
«نمی فهمیم، مگر چه اشکالی دارد ماهی وارفته باشد؟»
«اگر هر دو قطعه درست به یک اندازه باشند دیگر چه فرقی دارد چه کسی کدام یک را می خورد.»
«بشقابی را جلو او می گذارم که به او نزدیک تر است.»
«به همین دلیل است که من هیچ وقت آشپزی نمی کنم. چیزهایی است که زن ها هیچ وقت درباره آشپزی به ما یاد نمی دهند و سپس وقتی که ماهی وا می رود، از دست ما عصبانی می شوند.»
«من می گویم یکی از بشقاب ها را هرچه زودتر به من بده که خیلی گرسنه ام!»
البته مقصود از آزمون ماهی این نیست که راز و رمزهای هنر آشپزی را به شما بیاموزد.بلکه تنها هدف و مقصود آن، اشاره به این نکته است که برای زن ها چقدر طبیعی است بی آنکه متوجه باشند،خودشان را فدا کنند و به نفع شوهرشان خواسته های خودشان را زیر پا بگذارند و اینکه هنگامی که فکر می کنیم باید از خودگذشتگی به خرج دهیم و نمی دهیم چقدر ناراحت مان می کند. اشکالی ندارد ماهی درسته را به شوهرتان بدهید. گرچه اگر راستش را بخواهید، اکثرمردها هرگز متوجه کاری که کردید، هم نمی شوند و فرق دو بشقاب را تشخیص نمی دهند. این عمل و فعلی است زیبا که هنگامی که مردی را دوست دارید و به او عشق می ورزید، انجام می دهید. اما هنگامی که صحبت زیر پاگذاشتن و نادیده گرفتن احساسات، نیازها، خواسته، خوشحالی و خوشبختی تان هم به اسم «زن خوبی بودن» و «فداکار بودن» به میان می آید، و صحبتفقط بر سر یک تکه ماهی نیست موضوع، کاملاً متفاوت می شود.
هنگامی که مردها می پرسند که آیا این صفت به نوعی به زن ها آموزش داده شده است یا نه، چندان بی ربط هم نمی گویند.عادت از خودگذشتگی ارثی است. بسیاری از ما، در کودکی شاهد ایثار و فداکاری های مادران و مادربزرگ های خود بوده ایم که چگونه استعدادها، علایق، رؤیاها و حتی خوشحالی و خوشبختی خود را زیر پا گذاشته اند و آن را فدای پدران و پدربزرگ های ما کرده اند تا از آن طریق، نظامی حمایتی برای آن ها باشند.
کانون خانواده را حفظ کنید یا اینکه صرفاً دردسر درست نکنند. غالباً در اجتماع ما چنین زن هایی را بزرگ می دارند و از خودگذشتگی آنان را نوعی موفقیت و دستیابی بزرگ ارزیابی می کنند و بزرگ جلوه می دهند:
«همسر جو درد و رنج و ناشادی بسیاری را در زندگی و ازدواج خود تحمل کرد، اما سه بچه ی خوب و دوست داشتنی بزرگ کرد و کمک کرد جو شغل و پیشه ی موفقی برای خود دست و پا کند.»
«مادرم یک قدیسه بود.او با وجود الکلی بودن پدرم داد و بیدادها و حتی آزار و اذیت های همیشگی او سر کرد، اما هیچ وقت لب به شکایت نگشود.»
«مادربزرگم ظاهراً استعداد نقاشی خوبی داشت و نقاش بزرگی بود، اما به هنگام پیشنهاد ازدواج پدربزرگ بورس تحصیلی را که برای تحصیل در پاریس به او پیشنهاد شده بود رها کرد تا با او به میلواکی بیاید.»
پیامی که در تمامی این گفته ها و اشارات نهفته است یک چیز بیش نیست: این زن ها، زن های بزرگی بودند زیرا خواسته ها، خوشحالی و خوشبختی خودشان را فدای شوهر یا خانواده شان کردند.
البته این یکی از زیباترین خصوصیات زن هاست: این قابلیت که عشق را در اولویت قرار دهیم و برای آنان که دوست شان داریم از خودمان مایه بگذاریم. بخشی از این صفت از خصوصیات و ویژگی های مادرانه ی ما سرچشمه می گیرد.ما زن ها نیمه شب از خواب برمی خیزیم تا نوزادان خود را شیر دهیم. از شغل خود استعفا می دهیم تا در خانه بنشینیم و بچه های مان را بزرگ کنیم.ازعلایق، تفریحات و فعالیت های خود چشم پوشی می کنیم تا بتوانیم بچه ها را با ماشین خودمان به کلاس فوتبال، موسیقی یا باله ببریم. البته هرگز نیز اسم از خودگذشتگی بر روی آن نمی گذاریم، بلکه آن را عشق می نامیم و حقیقت نیز همین است.
هرگز اشکالی وجود ندارد گهگاه خواسته ها یا نیازهای خودمان را زیر پا بگذاریم تا دیگران را خوشحال کنیم. این یکی از نشانه های قلبی بزرگ و سخاوتمند است. در اینجا من از حالت افراطی آن صحبت می کنم. بدین معنا که گاهی اوقات ما زیادی همه چیز خودمان را زیر پا می گذاریم و در این فرآیند آنچه از دست می دهیم چیزی و کسی نیست مگر خود ما.
هر بار که زنی بخشی از احساسات، نیازها و رؤیاهای خود را فدا می کند در واقع بخشی از وجود خویش را فدا کرده است. هر چه بیشتر ایثار می کند. بخش های بیشتری از وجود خویش را فدا می کند به عبارت دیگر چیزی از خودش باقی نمی ماند و روزی بیدار می شود و از درون احساس خلأ و تهی بودن می کند.
مردان عزیز:در اینجا مظورم این نیست که این کار لزوماً تقصیر شماست. به یاد دارم یکی از مردهای حاضر در سمینار می گفت: «هی، من که از او نخواستم ماهی درسته را به من بدهد.این خود اوست که احساس اجبار می کنه حتماً باید این کار را بکنه.» حق نیز با اوست. اغلب، این نه مردهای زندگی مان، بلکه خودمان هستیم که خود را تحت فشارمی گذاریم تا خودخواه جلوه نکنیم و از خودگذشته باشیم و از آنجا که فداکار هستیم همیشه خواسته ها و نیازهای مان را به شما نمی گوییم مگر تا وقتی که دیگر خیلی دیر شده است.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند: سیراب کردن دل و جان نامزد/ه

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

سیراب کردن دل و جان نامزد/همسرتان یکی از مهم ترین مهارت هایی است که باید در روابط خود بیاموزید.هنگامی که قلب ما را سیراب می سازید ما را شکوفا و بالنده می کنید و ما از عشق لبریز می شویم.هنگامی که مهر و توجه خود را از قلب ما دریغ می کنید، عشق و شور و حرارت را در ما می خشکانید.
هنگامی که زن ها تشنه ی محبت باشند چه اتفاقی خواهد افتاد
هنگامی که مدتهاست غذا نخورده اید و بسیار گرسنه هستید چه اتفاقی می افتد؟ خود من نحس، تحریک پذیر، کم طاقت و آماده به انفجار می شوم.خب، هنگامی که نامزد/همسرتان را تشنه ی محبت نگاه می دارید، او نیز نحس، تحریک پذیر، کم طاقت و بیش از اندازه حساس می شود.در واقع با این کار، شما او را به کسی تبدیل می کنید که دیگر تحمل اش را ندارید.
جویس وگای شش سال است که ازدواج کرده اند و می دانند که ازدواج شان دچار بحرانی جدی شده است.جویس زنی شاد، پرشور و نشاط و فوق العاده مهربان بود هنگامی که برای اولین بار گای را ملاقات کرد، شکی نداشت که مرد رؤیاهای خود را پیدا کرده است.اما اخیراً جویس بسیار تغییر کرده و درست نقطه ی مقابل سابق اش شده است. به طوری که همیشه عصبانی و طعنه زن شده و کاملاً نیازها، گرایش ها و تمایلات جنسی خود را از دست داده است. گای نیز خود را چنین تسکین می دهد که جویس مرحله ای خاص از زندگی خود را پشت سر می گذارد و دیری نخواهد گذشت که همه چیز عادی می شود.از این رو خود را بیش از پیش غرق کار و شغل خود کرده است.اما با گذشت زمان اوضاع به مراتب نیز بدتر شده است و هر دو اعتراف کردند که چنانچه از بیرون کمک نگیرند کارشان به طلاق و جدایی خواهد کشید.
به شکایت هایی که جویس از گای داشت گوش دادم:او بیش از حد کار می کند و زحمت هایی را که جویس در خانه می کشد، نمی بیند.بیشتر وقت آزاد خود را با دوستانش می گذراند...
هر چه بیشتر صحبت می کرد عصبانی تر می شود به طوری که نهایتاً به گریه افتاد.
از جویس پرسیدم:«چرا گریه می کنی؟»
پاسخ داد:«زیرا مثل زن های نق نقو شده ام.حقیقت هم دارد.من واقعاً نق نقو و جیغ جیغو شده ام.به این دلیل گریه می کنم که قبلاً هیچ وقت اینطور نبوده ام.از خودم بیزارم.نمی توانم بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده است.»
از گای پرسیدم:«آیا این واقعیت دارد؟ آیا او قبلاً مهربان و خوش اخلاق بوده و حالا به یک باره به زنی عصبانی مزاج و تندخو بدل شده است؟»
گای درحالی که صورتش برافروخته شده بود گفت:«فکر می کنم همین طور است.»
«خب، فکر می کنید چرا چنین اتفاقی افتاه است؟»
گای پاسخ داد:«به خدا نمی دانم.» کاملاً مشخص بود که صادقانه این را می گوید.
همیم که سؤالات بیشتری درباره ی رابطه شان پرسیدم، مشکل شان را به وضوح دیدم.جویس از کمبود عشق و محبت بسیار رنج می برد. شوهر او مردی خوب و خوش قلب بود که هرگز شاهد عشق ورزیدن پدر و مادرش به هم نبوده است.برای همین نمی دانست و یاد نگرفته بود که چگونه در ازدواج خود مهربان، با محبت و با عاطفه باشد.او دارای یک شرکت خصوصی بود.سخت و طولانی کار می کرد، به طوری که وقت زیادی برای چیز دیگری باقی نمی گذاشت.نتیجه این بود که بی آنکه متوجه باشد، از جویس غافل شده بود.و قلب جویس را با برآورده ساختن نیازهایش سیراب نمی ساخت.بدین معنا که محبت، توجه، ارتباط، بیان افکار و احساسات، صمیمیت، وقت و زمان و تمامی چیزهای دیگری را که درباره ی آن ها صحبت کردیم به او نمی داد.در نتیجه جویس تشنه و تشنه تر، و کج خلق، و نق نقو شده بود.او نیز مانند شوهرش به درستی نمی دانست که چه اتفاقی افتاده وبد و دلیل آن که تا بدان حد احساس بدبختی و فلاکت می کرد چه بود.به علاوه نمی دانست که چگونه نیازهای خود را از گای مطالبه کند، از این رو به جای آن که احساسات اش را ابراز کند، آن ها را اعمال می کرد.نتیجه ازدواجی بود که در وضعیت اورژانس قرار داشت.
هنگامی که دلایل را برای جویس و گای توضیح دادم هر دو نفس راحتی کشیدند و احساس خلاصی کردند. جویس نگران بود که مبادا واقعاًمشکلی داشته باشد.همین که فضایی را برای احساسات خود دید و درک کرد که از فقدان محبت و نتیجه رنج می برده است شروع به ابراز احساسات واقعی خود کرد.گای نیز به نوبه ی خود نگران بود که مبادا محاسن و اخلاق خوب جویس تنها فریبی برای پوشاندن طبیعت واقعی او که از قضا بسیار بد و منفی بود، بوده باشند.گرچه از این که دریافته بود ندانسته او را تشنه ی محبت نگه داشته بود،زیاد خوشحال نبود.اما نسبت به تغییرات ممکن بسیار امیدوار بود زیرا حال می دانست مسئله و مشکل شان حل شدنی است.
به هزاران زن و مرد نظیر جویس و کای مشاوره داده ام.مردهایی که نمی دانستند همسر خود را تشنه محبت نگاه داشته اند و زن هایی که علایم این تشنگی خود را نمی شناختند و از این رو نمی توانستند نیازهای خود را به درستی درک و سپس آن ها را به وضوح ابراز و مطالبه کنند.گرچه موقعیتی که در آن قرار دارند ناراحت کننده و مأیوس کننده بوده و رابطه شان را در معرض تهدید قرارداده است، اما تقصیر آن ها نیست زیرا نمی دانستند چگونه از وقوع آن جلوگیری کنند.
کدامیک از ما ایجاد روابطی عالی، پرشور و حرارت و مطلوب را از پدر و مادر خود یاد گرفته ایم؟ روابط پدر و مادر کدامیک از ما مطلوب، خوب و سالم بوده است.مطمئنم که تعداد این نوع روابط سالم خیلی زیاد نیست.بیشتر ما هرگز مهارت های لازم برای ایجاد روابط سالم و مطلوب را از والدین خود نیاموخته ایم.چه باور کنید و چه نکنید پدر و مادر ما تنها آموزگاران و معلمان ما در عشق بوده اند.همان گونه که در کتاب «چگونه در
همه حال عشق بورزیم»نیز توضیح داده ام اکثر عادات ما در رابطه با عشق و صمیمیت پیش از آن که خانه را ترک گفته و زندگی مستقل خود را آغاز کرده باشیم و در نتیجه مراودات ما با والدین مان و مشاهدات ما از آن ها شکل گرفته اند.
درست به همین دلیل است که بی آن که متوجه باشیم همسر خود را تشنه ی محبت نگاه می داریم.صرفاً زیرا رفتار و روش دیگری یاد نگرفته ایم. هیچ کس به ما یاد نداده است که باید روابط خود را نیز درست مانند گیاهان یا کودکان مان آبیاری و تغذیه کنیم تا رشد کنند.حتی اگر خود نیز اهمیت این کار را دریافته باشیم، اما هرگز آموزش های لازم را برای عملی ساختن آن ندیده ایم.
دلیل دوم این که تشنه ی عشق و محبت هستید ممکن است این باشد که در کودکی به لحاظ احساسی و عاطفی همواره تشنه نگه داشته می شده اید و عشق، محبت و توجهی را که باید به شما داده می شد، دریافت نمی کرده اید.چنانچه درکودکی آموخته باشید که با ذره ای محبت سر کنید و زنده بمانید، این امکان وجود دارد که نامزد/همسرخود را در همین قحطی محبت نگه دارید.زیرا هرگز نیاموخته اید که چگونه بیشتر بدهید.این امکان نیز وجود دارد که خود شما همان شخصی باشید (مثل جویس)که محبت چندانی دریافت نمی کنید. زیرا به آن عادت دارید.
دست آخر، گروه دیگری نیز وجود دارند که از تشنه نگه داشتن نامزد/همسر خود به عنوان روشی برای اعمال قدرت و در دست داشتن کنترل و سلطه جویی استفاده می کنند .
ممکن است احساس کنید که نامزد/همسر شما به دفعات کافی تسلیم خواسته های شما نمی شود، از این رو عشق و محبت خود را از او دریغ می کنید تا بدین وسلیه اورا تنبیه کرده باشید.هنگامی که رضایت شما را فراهم می آورند با عشق پاسخ می دهید.درغیر این صورت پس می نشینید و سردی نشان می دهید. متأسفانه نه تنها این دینامیسم بسیار مخرب و ناسالمی است بلکه هرگز شما را نیز به نتیجه ی مطلوب نخواهد رساند.انسان ها همانند حیوانات نیستند که به وسیله ی دادن یا ندادن پاداش آموزش ببینند که به فرمان ها و دستورها پاسخ مطلوب بدهند.نهایتاً زن یا مردی که چنین رفتاری با او می شود هوش و درایت خود را به کار خواهد برد و استثمارگر خود را ترک خواهد کرد.
چرا زن ها به «خرده محبتی»دل خوش می کنند.
چرا زن ها به سختی می توانند بفهمند که تشنه ی محبت بوده اند؟
چرا زن ها بیشتر به «خرده محبتی» دل خوش می کند و هرگز به نامزد/همشرشان نمی گویند که تا چه حد از کمبود عشق و توجه رنج می برند؟
چرا برای ما زن ها فدا کردن و زیر پا گذاشتن خوشحالی و خوشبختی خودمان تا این حد ساده است؛ بی آنکه حتی متوجه آن باشیم؟
ما زن ها همیشه این کار را می کنیم، این طور نیست؟
*خود و احساسات مان را در درجه ی دوم اهمیت و احساسات شوهرمان در درجه ی اول اهمیت قرار می دهیم.
به خودمان می گوییم خواسته های مان اهمیت چندانی ندارند. و مهم تر آن است که اوضاع را متشنج نکنیم و قایق را سخت بچسبیم و تکان ندهیم مبادا واژگون گردد.
*نیازهای خودمان را کوچک و کم اهمیت جلوه می دهیم و خود را متقاعد می سازیم که بیش از حد پرتوقع هستیم.
*هرگز به روی او و حتی به روی خودمان هم نمی آوریم که محبت کافی دریافت نمی کنیم.
ما دراینجا درباره بده ـ بستانی که در هر رابطه وجود داشته و بسیار نیز طبیعی محسوب می شود صحبت نمی کنیم.بلکه منظور و مرادمان زن های هستند که بی آن که خود نیزبدانند خودشان را زیر پا می گذارند و فدا می کنند و همواره تشنه ی محبت باقی نگه می دارند.

چگونه همه جا معشوق مطلوبی باشیم؟ سال ها پیش همراه همسرم به سفر ر

چگونه همه جا معشوق مطلوبی باشیم؟
سال ها پیش همراه همسرم به سفر رفتیم و در هتلی رویایی واقع در بیرون شهر اتاق گرفتیم. به دور از کارو مسئولیت های شغلی، فشارهای روزمره زندگی و... بسیار احساس خوبی داشتیم. می توانستیم در چنین نقطه ی زیبایی با یکدیگر کاملاً تنها و آزاد باشیم. صبح جمعه که از خواب بیدار شدم بسیار احساس طراوت، شادابی، خوشحالی و سرزندگی می کردم. صبحانه را به همراه دیگر میهمانان در تراس زیبایی که رو به کوه ها بود، صرف کردیم و سپس تصمیم گرفتیم برای قدم زدن به زمین های دور و اطرف برویم.
همین که رستوران هتل را ترک کردیم و در حالی که دست های یکدیگر را گرفته بویدم و از جاده ای که از هتل دور می شد قدم زنان سرازیر شدیم.زنی را دیدم که به طرف ما می آمد.همین که مرا دید لبخند بزرگی بر روی چهره اش نقش بست.حدود پنجاه سال سن داشت و مطمئن شدم که یکی از کارکنان هتل بود، زیرا دستانش پر از حوله بود.حیران بودم که چرا به من لبخند می زند. من نیز به او لبخند زدم. همین که از کنار ما گذشت لحظه ای ایستاد، به من چشمکی زد. و گفت: «عزیزم، عشق چقدربه تو میاد.»سپس به راه خود ادامه داد.
احساسی را که پس از شنیدن این جمله به من دست داد حتی تا امروز از یاد نبرده ام.گویی کسی یکی از عمیق ترین حقایق دل و جان مرا به کلمه کشیده بود. این زن که تا آن روز هرگز قبلاً او را ندیده بودم، به من نگاه کرده بود و توانسته بود ببیند که قلبم خوشحال و سرشار از عشق و احساس محبوبیت بود و البته هم درست می گفت: «عشق چقدر به تو میاد.» عشق مرا درخشنده و براق کرده بود. عشق موجب شده بود مرا با اصلی ترین جوهره ی وجودم مرتبط کند. او از قدرت اعجازگونه عشق خبر داشت و آن را می شناخت. زیرا خود یک زن بود و تأثیری را که عشق بر چهره و قیافه ی یک زن داشت، درک می کرد.
هیچ گونه آرایش، لباس گرانقیمت، جواهرات پرزرق و برق، هرگز زیبایی و تلألویی را که عشق در زن رقم می زند نمی توان برای او به همراه بیاورد. به علاوه هیچ یک از این چیزها نیز قادر نیستند تا غم، اندوه، تنهایی و خلأیی را بپوشاند که زنی از ناحیه ی مرد زندگی اش احساس عدم محبوبیت نماید. هنگامی که ما زن ها خود را در آینه می نگریم می توانیم بگوییم که در قلب خود چه احساسی را تجربه می کنیم. چهره ی ما و چشمان مان با ما صحبت می کنند که هرگز نیز دروغ نمی گویند.هنگامی که زنان دیگر را نیز می بینیم، می توانیم قلب های آن ها را نیز ببینیم.درست همان گونه که سال ها پیش آن زن قلب مرا دید.تنها با نگاه به زنی دیگر می توانیم بگوییم که آیا احساس محبوبیت می کند یا آن که تشنه ی عشق و محبت است.
این مقاله به این موضوع پرداخته است که چگونه چنان نگاهی را بر چهره ی زنی بنشانیم. همان نگاهی که آن روز بر روی چهره ی من نقش بسته بود. این مقاله در این باره است که چگونه قلب زنی را سیراب سازیم و نگذاریم در عطش عشق بسوزد.این مقاله درباره ی این است که چگونه معشوقی واقعی باشیم.آن هم به معنای واقعی کلمه، نه تنها در بستر بلکه در بیرون اتاق خواب نیز، جایی که عشق حقیقی معنا پیدا می کند.
به یاد دارم مقاله ای تحقیقاتی را درباره ی پرورشگاه های در اروپا مطالعه می کردم که بسیاری از آن ها پر از کودکان بی سرپرستی بودند که از بدو تولد به وسیله ی والدین خود رها شده بودند.بسیاری از این کودکان مریض حال و دچار سوءتغذیه شدید بودند.مقاله تحقیقاتی درباره ی تفاوت های بود که پزشکان و پرستاران در روند رشد و افزایش وزن این کودکان مشاهده کرده بودند.برخی از کودکان با سرعت بسیار بیشتری رشد افزایش وزن داشتند. در حالی که کودکان دیگر به طرزی مرموز روند رشدی سریع و رضایت بخش از خود نشان نمی دادند. در ابتدا پزشکان متحیر شده بودند. زیرا به تمامی کودکان فرمول غذایی یکسان و داروهایی کاملاً مشابه خورانده می شد. همگی در یک سالن نگهداری می شدند و به یک میزان نور دریافت می کردند و برنامه ی زمانی غذایی یکسانی داشتند.چرا برخی بسیار سریع رشد می کردند و برخی رشد چندانی از خود نشان نمی دادند؟
سپس محققان متوجه موضع جالبی شدند.پرستاران برخی از کودکان عادت داشتند نه تنها مراقبت های پزشکی لازم را از کودکان به عمل آورند و به آن ها شیر وغذا بدهند، بلکه مرتباً آن بچه ها را بلند می کردند، در آغوش می گرفتند، با مهربانی با آن ها حرف می زدند، سرشان را نوازش می دادند و برای شان آواز می خواندند. پرستاران دیگر در وظایف خود سطحی تر بودند و با وجود آن که با ملایمت و مهربانی رفتار می کردند، اما چیزی بیشتر از آنچه شغل و وظایف شان به آنان دیکته می کرد برای کودکان انجام نمی دادند. محققان پس از بررسی اطلاعات و داده ها به این نتیجه رسیدند که نوزادانی که در آغوش گرفته شده، نوازش دیده و مورد محبت قرار گرفته بودند در مقایسه با کودکانی که لمس نشده و با آنان صحبت نشده بود، رشد به مراتب سریع تری را از خود نشان می دادند.