چرا عاشق می شویم ؟
برنامه ریزی احساسی شما از شیوه های گوناگون در این که شما چه کسی را برای عشق ورزیدن انتخاب می کنید ، مداخله می کند .در زیر دلایل جذب شدن شما به یک شخص ، آورده شده است .
سندرم «بازگشت به خانه »
انسان ها به شبیه خود جذب می شوند .ما دوست داریم هر شب در سمت مشخصی از رختخوابمان بخوابیم یا در محل کار ،ماشین مان را در همان جای همیشگی پارک کنیم .یا تعطیلات مان را در همان جایی که همیشه برای تعطیلات می رفتیم ، بگذرانیم .«بازگشت به شبیه »یک غریزه ی اساسی است که به زندگیمان در این دنیای گیج کننده و دائماً درحال تغییر ،یک حس استمرار و ایمنی می دهد .متأسفانه این غریزه ممکن است ، به ضرر ما به کار بیافتد .
ما غالباً درجستجوی موقعیت های احساسی مشابه آن چه در کودکی داشته ایم ، هستیم .صرف نظر از این که آن تجربیات مثبت یا منفی بوده اند .
من این انگاره یا الگو را سندرم «بازگشت به خانه »می نامم .سندرم « بازگشت به خانه »چنین عمل می کند :
وقتی بچه ی کوچکی بودید ،خانه تان منبع اصلی عشق و ایمنی بود .حتی اگر پر از خشونت و یا هرج و مرج بود ، هنوز هم «خانه »بود .جایی که شکم تان سیر می شد ، جایی برای خوابیدن داشتید و به نوعی توجه دریافت می کردید .بنابراین عشق در ذهن شما ، خانه را تداعی می کند .به عبارتی ، این دو در ذهن شما به هم مربوط هستند .همچنین بر اساس تجربیات دیگرتان ، خانه نیز به نوبه ی خود ، سایر ویژگی های دیگر را در ذهنتان تداعی می کند .به عنوان مثال ،اگر پدر و مادرتان مرتب دعوا می کردند ، شما در ذهن خود این معادله را خواهید ساخت که :
خانه =هرج و مرج .اگربه شما محبت و توجه زیادی نشان داده نمی شد ، ممکن است معادله شما چیزی نظیر این می شد :خانه =تنهایی .اگر یکی از والدین شما آزار دهنده بود ، ممکن بود به این فرم تغییر یابد :خانه =ترس .
چیزی را که از ریاضیات پایه در مدرسه یاد گرفته اید ، هنوز به یاد دارید ؟
A=C آن گاهB=C وA=Bاگر
بیایید همین اصل را در به تصویرکشیدن سندرم «بازگشت به خانه »به کار ببریم .
ـ اگر عشق =خانه و خانه =هرج و مرج ، پس ـ آن گاه عشق =هرج و مرج
ـ اگر عشق =خانه و خانه =تنهایی ، پس ـ عشق =تنهایی
ـ اگر عشق =خانه و خانه =ترس ، پس ـ عشق =ترس
ذهن شما هرگونه تداعی معانی را که شما از خانه دارید ، برابر با عشق گرفته و این طور نتیجه می گیرد که عشق نیز باید چنین احساسی باشد .
اگر خانه برای شما به معنای احساس هرج و مرج بود .آنگاه ممکن است اشخاص بی ثباتی را جستجو کنید تا شما را در خلق یک رابطه ی دراماتیک و پر هرج و مرج کمک کنند .اگر خانه به معنای تنهایی بود ، ممکن است کسی را پیدا کنید که به شما عشق ، محبت و توجه کافی ندهد تا این که بتوانید مجداً در خود احساس تنهایی تولید کنید .اگر خانه به معنای ترس بود ، ممکن است جذب کسی شوید که تماماً از شما انتقاد کند و شما را تهدید کند که ترک تان خواهد کرد و یا کاری کند تا این که همیشه در ترس به سر برید .شما ناخودآگاه ، چیزی را انتخاب می کنید که برایتان آشنا است :«شما به خانه بر می گردید ».
پر واضح است که همگی ما تداعی معنی های مثبتی نیز به خانه داریم که در زندگی بزرگسالی خود ، به دنبال تولید مجدد آن ها خواهیم بود ، اگر چه استنباط من این است که تداعی معنی هایی که بیش از بقیه دردناک بودند ، بیشترین زحمت و گرفتاری را تولید خواهند کرد .چرا که این پدیده ناخودآگاه است . به عبارت دیگر اگر شما در خانه ای بزرگ شده اید که والدین تان به یکدیگر عشق و محبت زیادی ابراز می کردند ، اما از یکدیگر انتقاد نیز می کردند ، ممکن است خودآگاه به شخصی بسیار مهربان و ناخودآگاه به شخصی بسیار انتقادگر ، علاقه مند شوید .
چگونه «آن »در روابطش به خانه باز می گشت ؟
ما در تمام این مقاله «آن »را تعقیب کردیم .زنی سی و یک ساله با سابقه ی جذب شدن به مردهایی غیر مسئول و از لحاظ روحی ، بسته .«آن »درحال حاضر همسر «ادم »است و زندگی خوشبختی دارد .اما به واسطه ی تجارب تلخ گذشته اش ، از این که کاملاً به کسی اعتماد کند ، هراس دارد .با خواندن فهرست برنامه ریزی احساسی او ،خواهید دید که چگونه در بیشتر روابطش به خانه بر می گردد .وقتی از «آن »خواستم تداعی معنی های منفی اش را در رابطه با خانه بنویسد ، او به چنین چیزی رسید :
خانه =یأس و ناامیدی
انکار
عدم بیان احساسات
خیانت
بی کفایتی
بی صداقتی
ترک
کلمه ی خانه را با کلمه ی عشق جایگزین کرده و تداعی معنی های ناخودآگاه « آن »را در رابطه با عشق خواهید دید .
عشق =یأس و ناامیدی
انکار
عدم بیان احساسات
خیانت
بی کفایتی
بی صداقتی
ترک
کامل کردن کار ناتمام روحی تان از دوران کودکی
دومین طریقی که برنامه ریزی احساسی تان شما را تحت تأثیر قرار می دهد به این گونه است که خود انگیزه ای می شود برای این که بخواهید کار ناتمام روحی تان را از دوران کودکی به طرزی ناخودآگاه ، کامل کنید .به این ترتیب که هر کودک دو غریزه ی اصلی دارد :
ـ دوست دارد خوشحال باشد ، و احساس عشق کند ، به ویژه از طرف پدر و مادرش .
ـ دوست دارد که پدر و مادرش نیز خوشحال باشند و یکدیگر را دوست بدارند .
وقتی کودکی دوران کودکی خود را سپری کند و این دو نیاز و میل اصلی اش برآورده نمی گردد مانند این است که یک کار روحی ناتمام دارد .ذهن او « به یاد می آورد »که این میل و نیاز برایش مهم است .پس شرایطی را بازسازی می کند که دوباره در بزرگسالی به او کمک کنند تا این دو هدف ناخودآگاه و ناتمام را به اتمام برساند .
ضمیرناخودآگاه شما مرتباً به دنبال تمام کردن کارناتمام روحی شما از دوران کودکی است و این کار را از راه انتخاب افرادی انجام می دهد که به شما کمک کنند تا درام های دوران کودکی تان را دوباره بازسازی کنید .
اصولاً به یکی از چند شیوه ی زیرکارناتمام روحی خود را کامل می کنید :
ـ اگر عشق با توجهی که از یکی از والدین تان می خواستید به دست نمی آورده اید ،ممکن است به کسی علاقه مند شوید که او نیز به مانند آن «والدتان » عشق و یا توجهی را که می خواهید به شما ندهد و باعث شود بیشتر تلاش کنید تا آن را به دست آورید .
ـ اگر واقعاً از یکی از والدین تان عصبانی هستید ، این امکان وجود دارد جذب کسی شوید که برخلاف آن «والدتان »عشقی را که می خواهید صادقانه به شما بدهد ،اما شما او را طرد کنید یا دلش را بشکنید و یا این که کاری کنید تا سخت تلاش کند که «عشق شما »یا به عبارتی «رابطه با شما »رابه دست آورد .
آیا شما عاشق پدر یا مادرتان می شوید ؟
من تمرینی به «میشل »دادم .از او خواستم تا فهرست را از شکایت هایی که از پدر و مادرش داشته است ، تهیه کند و با فهرست شکایاتی که درباره ی مردهای زندگی خود نوشته است ، مقایسه کند .او به چنین چیزی رسید :
(پدر ) (مادر )
غیر قابل دسترس انتقادگر
منفعل سختگیر
بی احساس طعنه زن
جدی دمدمی
سرد کمال گرا
معتاد به کار عصبانی
«میشل »گفت :«نمی توانم باور کنم که در تمامی این روابط عاشق مادرم می شدم .مادر «میشل »زنی فوق العاده منتقد و نیش و کنایه زن بود . صرف نظر از این که چقدر تلاش می کرد ، نمی توانست استانداردهای مادرش را برآورده کند .او همیشه به دختر خودش خیلی می نازید و مدام ظاهر و رفتار او را با ظاهر و رفتار بچه های دیگر مقایسه می کرد .پدر «میشل » هیچ گاه در خانه حضور نداشت و هرگاه که پیدایش می شد ، هیچ گاه چیزی را نه تأیید می کرد و نه رد .به این معنا که فقط آنجا بود .میشل توجه زیادی از مادرش دریافت می کرد ، اما از نوع منفی آن ، با این که بزرگ شده بود ، وقتی به مادرش تلفن می زد تا خبر ترفیع شغلی اش را اطلاع دهد و یا بگوید که آماده ی مسافرت می شود ،او به عناوین مختلف ، کارها و ایده هایش را زیر سؤال می برد و موجب می شد که احساس بی کفایتی کند .
میشل با علاقه مند شدن به مردانی که مدام او را تحقیر کنند ، سعی در بازسازی رابطه ی خود با مادرش را دارد .رابطه ای که در آن سخت تلاش کند تا باهوش ،زیبا و خوب باشد ، یا گوئی قسمتی از ذهن اوهنوز چنین می اندیشد که شاید این باربتوانم کاری کنم که او فکر کند زیبا هستم یا گویی قسمتی از ذهن او هنوز باور دارد که اگر آن گونه باشم که او می خواهد باشم .سرانجام مرا دوست خواهد داشت .«کودک »درون میشل ،هرگز این نیاز برای تأیید مادر را رها نکرده است .به همین دلیل انتخاب های عشقی او انتخاب های ضعیفی هستند .
اگر گمان می کنید که عاشق یکی از والدین تان شده اید ، این تمرین را شما نیز انجام دهید :فهرستی از والدین تان درست کنید و آن را با فهرست خلاصه ای که قبلاً در این مقاله راجع به آن صحبت کردیم ،مقایسه کنید .ممکن است تشابهات وحشتناک باشند ،اما یقیناً بینش و درک خوبی ، به شما خواهد داد .
آیا پدر و مادرتان را تنبیه می کنید ؟
چنان چه در کودکی عشق کافی نمی گرفتید و از این بابت خشم سرکوب شده دارید ، انتخاب دومی نیز دارید .به این معنا که به کسی علاقه مند شوید که به شما عشق چندانی نمی ورزد و شما نیز به طرزی ناخودآگاه ، شرایطی فراهم کنید تا او را برنجانید .«لوئیسا »چهل و یک ساله ، چهارسال است که با « فردریک »چهل و سه ساله ازدواج کرده است .این سومین ازدواج «لوئیسا » است .روزی او که در آستانه ی جدایی بود ، نزد من آمد و در حالی که ترسیده بود ، اعتراف کرد :گذشته ام را می بینم که از برابر دیدگانم با سرعت می گذرد .در تمامی سه ازدواجم هرگونه جاذبه ای نسبت به شوهرم را کاملاً از دست دادم و در دو ازدواج آخرم به آن ها خیانت کردم و طلاق های بد و زشتی داشتیم .من «فردریک »را خیلی دوست دارم .وقتی با او ازدواج کردم ، قسم خوردم که هرگز اشتباهات گذشته را تکرار نکنم .اما ظرف شش ماه گذشته ، به نظر می آید کاری جز انتقاد از او نکرده ام ».
کلید درک الگویی که در رابطه ی لوئیسا نهفته است ، پدر اوست .پدر و مادر «لوئیسا »وقتی که او پنج ساله بود ، از هم جدا شدند .پدرش به شهر دیگری رفت و خیلی کم به او نامه می نوشت یا تلفن می زد و حتی کمتر نیز به دیدنش می آمد .«لوئیسا »تمام کودکی خود را با عشق و توجه بسیار ناچیزی از جانب پدرش گذراند و هرگز به جز تعریف و تمجید از او کار دیگری نکرد . اما خشمی که او در درونش احساس می کرد ، تا پیش از بلوغ خود را نشان نداد .دراین زمان بود که او به ازدواج فکر می کرد ، «لوئیسا »کارش این شده بود که مدام دلی بشکند .او پسری را پیدا می کرد که دیوانه ی او باشد .فقط تا آنجا که به او نزدیک می شد مطمئن بود پسر واقعاً خواهان ازدواج با اوست .سپس به او جواب رد می داد ، به طورناگهان رابطه اش را قطع می کرد و یا بی شرمانه با آن ها رفتار می کرد .
«لوئیسا »با ترک مردها در زندگی خود ، پدرش را به دلیل ترک کردن او تنبیه می کرد .گویی که می گوید :«می دانید که طرد شدن چه احساس بدی است ؟ حال بدانید که من چه کشیدم ».
اگر هنوز به دلیل رنجش خود از یک یا هر دوی والدین خود عصبانی هستید ، ممکن است جذب کسانی شوید که آن ها را برنجانید .
آیا سعی می کنید پدر یا مادرتان را نجات بدهید ؟
شیوه ی دیگری که به طورناخودآگاه ناتمام روحی مان را به اتمام می بریم ، بدین ترتیب است .
اگر یکی از والدین شما خوشحال نبود و یا دوست داشته نمی شد ، ممکن است که شما :
ـ جذب شخصی شبیه آن «والدتان »شوید تا به او عشق بورزید ، صرف نظر از اینکه آیا او برای شما مناسب هست یا نه ، تا به مادر یا پدرتان ثابت کنید که آن ها را دوست دارید ، حتی اگر همسرتان آن ها را دوست نداشت .
ـ جذب شخصی شبیه به یکی از والدین تان شوید و سعی کنید که زندگی شان را رو به راه کنید یا نجات شان دهید تا بدین وسیله آن «والد »خود را خوشحال کرده باشید .
ـ به رابطه ای وارد شوید که از ازدواج پدر و مادرتان چندان بهتر نباشد تا از پدر ومادر خود خوشبخت تر نبوده باشید.